محمود محمود ، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
رضارضا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
یاسینیاسین، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

خمبل و فنقول و فسقل

چند تا عکس

رضا جونم باور کن هیچ چیز جالب توجهی اون تو نیست محمود، گذاشتتت سر کار     حول نکن مادر! اول تو کابینتو بریز بیرون، بعد برو سراغ لباسشویی. با هم از عهده ش برنمیای!     نمیدونم شما دو تا وروجک ها، چرا انقد علاقه ی شدیدی به استتار دارین؟؟؟!!! جالبه که محمود هم کوچولو بود، همش میرفت زیر توپ ها قایم میشد (قامش میشد) و میگفت بیاین منو پیدا کنین. حالا رضا هم بدون اینکه دیده باشه، رفت خوابید لای توپا، فقط زبون نداشت که بگه قامش شدم بیاین پیدام کنین       از لحاظ نحوه ی خواب داداشی ها!     تفریح مفرّح!     از لحاظ نحوه ی خ...
29 اسفند 1392

رضا جونم یک سالگیت مبارک

رضا جونم یک سالگیت مبارک ببین چقدر زود بزرگ شدی البته نمیدونی چه بابایی، از مامانت دراومد، تا انقدی شدی.   داداشی محمودی برا تولدت، سه هفته ی تموم روزشماری کرد. (رضا 1 ساله، محمود 5ساله) طفلی، کلی هم کمکم کرد. شبش تا 2.5 بیدار بود   بقیه در ادامه مطلب   اینم از کیک  تولدت (سلیقه ی دائیشی) چون تولدت با تولد حرمت جون تو یه روزه، به یادش، دادیم رو کیک اینطوری بنویسن و چون تو یک سالت شد و حرمت جون 26 ساله، شمع رو هم این مدلی گذاشتیم (جاش خالی بود، خیلی) از قبل خیلی فکر کرده بودم  ولی به نتیجه نرسیده بودم که تو اونشب روی چی بشینی، چون هنوز رو صندلی تنهایی نمیتونی درست بشینی و...
29 اسفند 1392

آخرین کارهای سال 1392

امسال به دلیل رضا! تصمیم گرفتم خونه تکونی رو دو ماه زودتر شروع کنم، ولی بعد از دو روز که هِی من جمع کردم و هِی رضا پخش کرد، از تصمیمم به کل منصرف شدم  با خودم گفتم حالا یه سال خونه رو نتکونیم، چی میشه مگه؟!!!! چون وقتی رضا بیداره، که نمیزاره کاری بکنم. وقتی هم که خوابه، که نمیشه کاری کرد، چون بیدار میشه. تازه رضا جونم خودش به تنهایی، روزی 3 بار خونه رو برام میتکونه!!!!! ولی بابایی در واپسین روزهای سال، به کمک اومد و کارهای اساسی رو انجام داد و یک تکان اساسی به خانه داد.     در خلال انجام همین کارها، رضا ناگهان راه افتاد و انقـــــــــــــــــدر مسلط و راحت راه رفت که ما واقعا فکر میکنیم اون مدتهاست که بلد ...
29 اسفند 1392

آموزش قرآن

نشستم با خودم فکر کردم دیدم حالا که فعلا تو خونه ام و در خدمت بچه هام (با افتخار)، خوبه که خودم قرآنو به محمود یاد بدم. یه قرآنِ فارسی داریم. به محمود گفتم این کتاب خداست. هر شب قبل از خواب، یه صفحه شو برات میخونم. البته خودم حین خوندن ساده ش میکنم. نه اینکه از رو بخونم. سعی میکنم تا جائیکه میشه براش قابل درک باشه. خدا رو شکر محمود هم استقبال کرد. بعضی شبا میگه نمیشه یه صفحه دیگه هم بخونی؟ شماره هاشم میشمره و یادش میمونه که فردا از شماره چند باید شروع کنیم. بنظرم روش خوبیه. اینجوری بچه با مفاهیم قرآنی مانوس میشه. حُسن دیگه ش اینه که خودم هم هر شب یه صفحه قرآن میخونم، البته ترجمه شو.   ------------------------------- پی...
18 اسفند 1392

مو عاشق ایرانُم . مو شیر کردستانُم

بابایی تو مسابقه طراحی پوستر نفر برتر استان تهران شد و برا مسابقات کشوری بردنشون کرمانشاه. سوقاتی ویژه محمود این بود: یک دست لباس کردی بچه گانه واقعا دست بابایی درد نکنه. عاااااالی بود مو عاشق ایرانُم مو شیر کردستانُم   ...
2 اسفند 1392

تغییر دکوراسیون

این روزها، سخت مشغول تغییر دکوراسیون هستیم! البته نه به خاطر عید بلکه به خاطر رضا!!! البته زیاد اهل زلم زیمبو نیستیم، و چیز دکوری نداریم. یک عدد بوفه داشتیم که آن را هم از مدتها قبل، کتابخانه کرده بودیم.   بقیه در ادامه مطلب مجموعا دو تا ظرف شیشه ای صورتی بود که پیش از این در دو طرف شومینه قرار داشت و هم اکنون به بالای قفس پرنده ها نقل مکان کرده! متذکر شوم که یک لایه توری اضافه نیز بر روی میله های قفس قرار گرفته!       همچنین، از همان توری ها که جلوی قفس نصب شده، جلوی شومینه نیز نصب شده، تا هم رضا از آتش شومینه مصون بماند و هم سنگ های شومینه از دست رضا! جای ظروف شیشه ای صورتی رنگ هم...
1 اسفند 1392
1